ما چند تا... ما چند تا جمع شدیم تا بگیم ما هم هستیم امروز روز دوميه كه ميريم مدرسه! مرسي پرسا كه هليا رو تنها نذاشتي! حالا بيرون از اين حال و هواي تشكر و بوس بوس و اين حرفا روزهاي قشنگيه اين روزا دلم براي هيچي تنگ نيست! كلا امروز حالم تو قوطي بود ولي من يه استعداد ذاتي دارم براي پوشوندن احساساتم دارم! ايول معلم هامون خوبن وقتي فهميدم بانو تو كلاس ما نيست حالم شد تو قوطي! وقتي فهميدم بانو و پرسا جاشونو عوض كردن حالم شد تو قوطي! از اينكه بانو اومده تو كلاسمون هم خيلي خوشحال شدم هستي فردا فكر كنم بياد از اينكه امروز نيومده بود حالم شد تو قوطي! يكي حال منو از تو قوطي در بياره! امروز کــــــــــــارنـــــــــــامـــــــــــه دادن!و با این کار اولین روز رسمی تابستانمان را گند زدن! هر چقدر امتحانو خوب داده باشی گرفتن کارنامه مصیبته!!!!مخصوصا اگه ببینی معلمان گرامی از بیستو پنج صدم هم دریغ کردن!واااااااای ولی به هر حال تموم شد ولی سبا فردا میره تــــــــــــــا سه ماه دیگه!!! البته دلم خیلی برای بچه ها تنگ شده
بهار هم تموم شد...
با روزهاي باروني و آفتابيش ! دلهره هاي امتحانا ، سركلاس آدامس خوردن و چرت زدن هم تموم شد!
يادش بخير چه بهاري بود! نمايشگاه مدرسه، پروژه ها! همه چيز ها!
اينا يعني سال دوم راهنماييمون هم تموم شد، دلم تنگ ميشه براش، چقدر زود ميگذرن سال ها!
ولي با همه اين ها بعد بهار روزهاي قشنگ تابستون مياد! ولي به قول عطي جوون با وجود كلاس هاي مدرسه...( خوشم اومد عطي دمت گرم! خوب اشاره اي كرده ايا!)
امروز روز آخر بهاره و بايد باهاش خداحافظي كنيم تا سال ديگه...
خداحافظ بهار زيباي من...
و سلام بر روزهاي گرم تابستون....
سلام اینم از متن آهنگ taking back my love هرچند قدیمی ولی قشنگه! به ادامه ی مطلب برید. ادامه مطلب ... یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:ترجمه و متن آهنگ taking back my love از enrique, :: 11:17 بعد از ظهر
پَرسا
ســــــــــــــــــــلام خدمت تمامی دوستان گرامی که وبلاگ مارا با حضورشان مفتخر کردند! اوووووو چی گفتم!ولش کن خوش اومدین! تابستونه دیگه بیکاریم!هی همین جوری مطلب میزاریم! یه سری شعره که .........................بری بخونی بهتره! یه چیزی.....................نظر نذاریـــــــــــــــــا........................دوباره میگم
ادامه مطلب ... سلاااااااااام....................................به تعطیلات! آخ جون دوباره تعطیل شدیم! آخی....داشتم میپکیدم آخه اینارو ما به کی بگیم که هم بفهمه هم بتونه یه کاری واسه ما بکنه نه این بشینه گوش بده بعدم بگه ما این دوره ها رو گذروندیم!....یا این چیزا رو چرا به من میگی؟! آخه شما کی تو امتحانتون زیستتون سوال آشپزی میومد؟!!!به من چه که بیسکوییت تخم مرغ داره پس پروتئین داره؟!!! زیادی حرف زدم آخه یه سالی بود نیومده بودم وبمون!! یه سری اس ام اس مخصوص تابستون گذاشتم برین تو ادامه مطلب ببینین!! نظر یادتون نره!!! ادامه مطلب ... سلام به همه ی اهل دلا!!! دوباره تابستون شد و بنده باید از فرطه بیکاری یا باید سرمو به دیفار بکوفم یا باید کمک مامان جان بادمجون سرخ کنم و باقالی پاک کنم!!!! خلاصه تصمیم گرفتم یه کاری واسه خودم دست و پا کنم که اینقدر اهل منزل ازم سوء استفاده نکنن!!! من که انشاء ام خوب نیست که واسطون خاطره نویسی کنم واسه همین رفتم سراغ کتابام تا اونارو براتون تایپ کنم!ولی از اونجایی که من خیلی وقته کتاب داستان نخوندم و نخریدم, چیزی به جز قصه ی شنگول و منگول و کدو قلقله زن و چوپان دروغگو و سیندرلا پیدا نکردم!!! البته چرا !!! پیدا کردم ولی از اونجایی که این شتره شانس درِ اتاقم جا خوش کرده و هی در می زنه و نمیره, اون کتابا هم فینگیلیش بودن! این شد که نشستم مثل خُلا یکی از فصلای یکی از اون کتابا رو ترجمه ایدم!بقیه شم می ذارم. هر 2 روز یک فصل!! حالا لطفا معلمای زبان نیان من و ببندن به رگ بار من همش 14 سالمه!!! باور کنین تافل ندارم !!!! این اثر نوشته ی پیتر بِنچلِی است. من خودم خیلی دوسش دارم.شاید فصلای اول زیاد جالب نباشه(که هست) اما توصیه می کنم همش و بخونین. Jaws
فصل اول
کوسه از وسط آب تاریک بدون هیچ صدایی حرکت می کرد. با دهان و چشمهای باز به سوی ساحل شنا می کرد. در میان آب, بین ساحل و دریا, یک ساحل طولانی دیگر وجود داشت. پشت آن ساحل یک خانه با چراغهای روشن و پنجره های باز, بود. درِ جلویی خانه باز شد.یک زن و یک مرد بیرون آمدند. برای مدت کوتاهی ایستادند. به دریا نگاهی انداختند و سپس به سمت ساحل دویدند. مرد روی زمین نشست و چشمانش را بست.زن به او لبخندی زد و گفت :« می خوای بریم شنا کنیم؟» _ نه! تو برو. من همین جا منتظرت می مونم. زن شروع کرد به را رفتن به سوی دریا. آب تا پاهایش بالا آمد. اون شب یک شب گرم از ماه جون بود. اما آب سرد بود. زن بسوی مرد برگشت :«بیا با من شنا کن.» اما صدا هیچ جوابی از مرد نشنید. به سمت دریا دوید و خیلی سریع آب تا بالای سرش آمد. شروع کرد به شنا کردن. کوسه صدمتر با ساحل فاصله داشت. او نمی توانست زن را ببیند- در تاریکی آب هیچ چیز را نمی توانست بیبیند- اما حرکت امواح آب را احساس کرد. به سوی ساحل برگشت.
ادامه ی داستان در ادامه مطلب. (حتما بخونین قشنگه!) ادامه مطلب ... No man is worth your tears, and when you find the man who is he`ll never make you cry. هیچ مردی ارزش اشکهایت را ندارد . اگر روزی مردی را پیدا کنی که ارزش اشکهایت را داشت, او هیچوقت باعث اشک ریختنت نمی شود. A woman has got to love a bad man once or twice in her life to be thankful for a good one. هر زنی باید در زندگی چندباری، در عشقش شکست بخورد تا قدر عاشق واقعی اش را بداند The bravest thing that man does is love woman. شجاعانه ترین چیزی که مردی می تواند انجام دهد عاشق زنی شدن است Boys are like stars, there are millions of them out there, but only one can make dreams cam true. پسرها همچون ستاره ها می مانند,میلیونها پسر وجود دارد.اما تنها یکی از آنها می تواند رویاهایت را به حقیقت تبدیل کند Better to have love and lost than to have never loved at all. عاشق شدن و شکست خوردن بهتر از این است که هرگز عاشق نشوی. If a relationship is to evolve, it must go through a series of endings. اگر رابطه ای قرار است به تکامل برسد باید جدایی را هم تجربه کند و پشت سر بگذارید.
چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:چند پیام زیبا برای زندگی(2زبانه) پیام های انگلیسی, :: 10:15 بعد از ظهر
پَرسا ********** سلام ، ولادت با سعادت حضرت علی(ع) ************ امروز به نام پدران نام گرفت / زن رفت و ز همسر خودش وام گرفت ********** علی پا به دنیا گذاشت و قلب عاشقان را محسور کرد و همگان را با انسانی آشنا کرد که پدر تمامی آفریدگان پروردگارش لقب گرفت روز پدر مبارک . . . ********* علی پا به این دنیا گذاشت و قلب عاشقان را محسور کرد و همگان را با انسانی آشنا کرد که پدر تمامی آفریدگان پروردگارش لقب گرفت روز پدر مبارک . . . ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود خاک تا هفت آسمان، بغض تغزل کرده بود ********* حتم دارم در شب میلادت، ای غوغاترین! حضرت حق نیز در کارش تأمل کرده بود بال های خویش را دست توسل کرده بود ******** پدر جان ، باش و با بودنت باعث بودن من باش . روزت مبارک . از صمیم قلب دوستت دارم . . . ********** روز مرد , روز سیبیل , روز اشرف مخلوفات بر همه سبیل داران و همینطور بر جامعه ذلیل نساء مبارک باد.
نظر یادتون نره. حتی شما پدر عزیز!! پرسا
چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:اس ام اس و پیام تبریک روز پدر و تولد حضرت علی(ع) و, :: 10:3 بعد از ظهر
پَرسا زنان بزرگ ایرانی مردان ایران باستان بانوان خود را احترام بسیار می گذاشتند و در تمامی امور با آنها مشورت میکردند و برای ایده و عقیده آنها احترام بسزایی قائل بودند.در ایران باستان اهمیت بســـیاری به مقام زن و مرد داده شده است . زن را بانوی خانه - مون پثنی - می نامیده اند و مرد را - مون بد - یا مدیر خانه می نامیده اند. در نسخه های دینی ایران باســــــتان زنان شوهردار از اجرای مراسم دینی معاف بودند . زیرا تشکیل خانواده و پرورش یک جامعه نیک کردار که یکی از ارکان آن تربیت مادر است بزرگترین عمل نیک در کارنامه زنان ثبت می شده است. در زیر نمونه هایی از زنان پر افتخار ایران باستان آمده یوتاب : .
دریاسالار بانو ارتمیز: نخستین و تنها بانوی دریاسالار جهان تا به امروز . او به سال 480 پیــش از میلاد به مقام دریاسالاری ارتش شاهنشاهی خــشایارشاه رسید و در نبرد ایران و یونان ارتش شاهنشاهی ایران را از مرزهای دریایی هدایت میکرد .تاریخ نویسان یونان او را در زیبایی برجستگی و متانت سرآمد تمامی زنان آن روزگار نامیده اند. .
.
ادامه مطلب ... چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:زنان بزرگ ایرانی, زنان موفق , زنان شجاع و فعال, :: 9:17 بعد از ظهر
پَرسا همشهری جوان در آخرین شماره خود با صحبت با چند تا از هم محله ای های مهران مدیری سرکی به زندگی داخلی او کشیده است چرا که او با قهوه تلخش یکی از چهره های جنجالی سال گذشته محسوب می شود. به سلام به وب كپك زده ي خودمون! و سلام بر بينندگان وب كپك زده ي خودمون! من به تازگي پسووردمو دوباره به دست آوردم و تصميم دارم وبو دوباره زنده كنم!( تشويق لطفا)
از پرسا و عطي هم خواهش دارم يه حركتي بزنن تا وب فسيل نشده! شماهم نظري بديد ثواب داره به مولا! خشك شديم اينجا! اه! بيايد ديگه! اينم آأرشس وبشخصي خودمه! بيايد ها!
yasi16.blogfa.com
سلام من بالاخره بعد از چند ماه دوری از وطن (نه بابا وطن چیه؟) دوری از وبلاگ , برگشتم.تو این مدت با خودم فکر کردم که چرا مریم و عطی و هلیا که این قدر بسکتبال دوست دارن یه مطلبی دربارش نمی زارن؟؟؟؟؟هرکی ندونه من میدونم اینا واسه بسکت جون می دن. امسال که به عنوان اعضای تیم مدرسه انتخاب نشدن خودشون رو کشتن. به هر حال این پست رو تقدیم می کنم یه همه ی شهیدان بسکتبال و به قول مریم همه ی دوست جونیام!!!!!!!!
بیوگرافی مایکل جردن
در 17 فوریه 1963 تولد نوزاد سیه چرده ای در بروکلین (نیویورک) موجب هیجان خانواده ای فقیر شد که با فریاد شادی و رضایت خود، توجه دوستان و همسایگان را به این نوزاد جلب کردند. تولد یک بچه برای هر خانواده ای رخداد شیرین و هیجان انگیزی است، اما این کودک استثنایی خیلی زود توجه آشنایان و مردم محله را جلب کرد. او در سن 11 سالگی چنان بلند قد بود که همه بدون تردید اعلام کردند که وی باید بسکتبالیست شود و بورسیه بگیرد. بورسیه تحصیلی برای بسکتبالیست های خوب وبا استعداد یک پله ترقی وشانس بزرگ برای درخشیدن در مسابقات کالج است، اما این پسرک سمبل شعار ملی مسابقات حرفه ای I love this game (من عاشق این بازی هستم) شد. او حتی فراتر از تصور خانواده و آشنایان خود رشد کرد وعنوان قهرمان دوران وبرترین ورزشکار ملی را به خود اختصاص داد. ستاره ای که فراتر از تایگر وودز(گلف) و پیت سمپراس(تنیس) درخشید ویک اسطوره شد. این ستاره مرد اول در میان سه قهرمان دوران است ونامش مایکل جردن می باشد.
در سال 1991 نخستین قهرمانی در ان بی ای را با تیم بولز تجربه کرد و این مقام را در سال های 1992 و 1993 تکرار کرد تا به اصطلاح three-peat کرده باشد. جردن در اوج شهرت وتوانایی در اوایل فصل 93-94، خود را بازنشسته کرد که مهمترین دلیل بازنشستگی او را می توان مرگ اسرار آمیز پدرش در سال 1994 دانست که اتهاماتی را متوجه مایکل کرد و تعادل روحی وی را بر هم زد. باوجود ترک ناگهانی NBA برای ادامه دوران بازی اش در ورزش بیسبال، وی مجددا در 1995 به بولز بازگشت و آن ها را به سه قهرمانی پیاپی دیگر (یعنی three-peat دوم) در سال های 1996،1997 و 1998 و نیز ثبت رکورد 72 پیروزی در فصل 1995-96 ان بی ای رساند. مشکلات خانوادگی وشایعات بار دیگر مایکل را به حاشیه برد و برای بار دوم در 1999 بازنشته شد، اما مجددا برای دوفصل بازی در تیم واشینگتن ویزاردز، در سال 2001 به NBA بازگشت.
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت.
روی کاغذ نوشته بود" لطفا۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین" .۱۰ دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت .
سگ هم کیسه راگرفت و رفت. قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید .
با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.
قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد.
قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند.
اتوبوس آمد, سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره انرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت.
صبر کرد تا اتوبوس بعدی آمد دوباره شماره آنرا چک کرد اتوبوس درست بود سوار شد.
قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود وسگ منظره بیرون را تماشا می کرد.
پس از چند خیابان سگ روی پنجه باند شد و زنگ اتوبوس را زد.
اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد. قصاب هم به دنبالش.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید.
گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید.
اینکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد.
سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیداری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد.
قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد: چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است. ا
ین باهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم.
مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت: تو به این میگی باهوش؟
این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه
پسر هميشه تمرين می کرد هميشه تلاش می کرد بهترين بازی رو توی تيم فوتبال ارائه بده اما مربی هميشه اين فرصت رو از اون می گرفت و در زمان مسابقه ها هميشه روی نيمکت ذخيره ها می نشست و بازی رو از اونجا تماشا می کرد اما هيچ وقت نا اميد نمی شد. در اين ميان تيم برای مسابقه شهرهای مختلف می رفت اما او همچنان نيمکت نشين بود و در اين بين مادر هميشه در تمام مسابقات او شرکت می کرد و تيم پسرش را تشويق می کرد ولو انکه او در آن تيم بازی نمی کرد. ماهها گذشت و پسر به تمرينات خود ادامه داد و در مسابقات شرکت نمی کرد و مادر نيز هميشه در سکوی تماشاچی ها تيم را تشويق میکرد و بعد از بازی پسر خود را تشويق به ادامه تمرين وبهتر شدن می کرد. پس از گذشت چند ماه مادر فوت کرد و پسر تنها حامی خود را از دست داد و به همين خاطر از تيم خود جدا شد و از بين آنها رفت. چند ماه بعد مسابقه مهمی بين تيم سابق پسر با يک باشگاه بزرگ ديگر در حال برگزاری بود و تيم پسر دچار بحران شديدی شده بود و با چند گل خورده در حال شکست قطعی بود و همه به اين باور رسيده بودند که تيم مقابل پيروز ميدان است. در اين ميان پسر وارد استاديوم شد و به سوی مربی رفت اگر شما باختيد که چيزی را ازدست نداديد پس حداقل بگذاريد من هم بازی کنم شايد بتوانم امتيازی را برای تيم بياورم اما مربی به هيچ عنوان قبول نمی کرد اما با اصرار پسر بالاخره مربی حاضر به انجام اين تعويض شد. پسر در عين ناباوری تماشاچیيان وارد زمين شد و هيچ کس وی رانمی شناخت اما پسر آنچنان بازی کرد که همه مردم متعجب مانده بودند. با وجود اين پسر در ترکيب تیم پسر باعث شد نتيجه مسابقه عوض شود و با زدن 2 گل تيم پسر برنده از بازی بيرون بيايد و پسر به عنوان بازيکن برتر ميدان شناخته شود. مربی بعد از مسابقه از پسر پرسيد چه انگيزه ای باعث شد که تو اينچنين اصرار به بازی کردن بکنی و به اين زيبايي بازی کنی. پسر گفت: هميشه مادرم در استاديوم من را تشويق می کرد در حالی که او نابينا بود و اين اولين باری بود که می توانست بازی من را بيند و می خواستم ببيند که پسرش چه زيبا بازی می کند. اگر میخواهید تفاوت نیمرو درست کردن در پسر ها و دختر هارا بدانید به ادامه مطلب مراجعه کنید!! ادامه مطلب ... پسر عاشق
دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود .
دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند ولی ای کاش دختر از نگاه پسر می فهمید که او عاشق واقعی است
دست دست دست آْان باز يه علامت سوال گنده اومده تو ذهنتون كه مگه تو امين آبدام كامپيوتر هست؟!!! خوب چرت و پرت بسه بريم سر اصل مطلب: سلام حالتون خوفه دوست جونيا؟ حالا همراهي كنيد خواهشا: دست دست دست شله بيا !!! خوب خل بازي بسه!!! اي خدا!!!!! راستي فردا پس فردا بچه ها ميرن شمال... راستي فاصله هارو ميبينيد؟ دقت كرديم من بيكارم؟ ولي يه چيزيم دقت كردين؟ شما ديگه سوپر بيكاريد كه نيم ساعته نشستيد اين مطلبو ميخونينا!!! كاري باري؟ فداي همه ي دوست جونيام!! باي پ.و1: شعر محلي سرود رسمي لرستان است پ.و2: لرستان قاره اعلام شد پ.و3: ديگه از جون مطلب چي ميخواي برو ديگه به سلامت پ.و4: نميري؟ پ.و5: تو خلي مگه؟ پ.و6: چه گيري افتادما!!! پ.و7: ميخوام برم بخوابم برو پ.و 8: ببخشيد كه اذيتت كردم پ.و9: يه خورده ديگه اذيتت كنم؟ پ.و10: نه گناه داري! پ.و11: ديگه باي!! بچه ها سلام سلام!
هورااااا آخ جوووووووووون!!! حتما الان فكر مي كنيد من خل شدم كه براي تعطيليه تابستون اينقدر ذوق ميكنم؟ راستي من به پرسا خانوم ياد آوري ميكنم كه ذوق نكنه واسه من ناظر ناظر نكنه من كه هر دفعه ميام گند ميزنم هيچ كاري نميكني امروز و فردا، يكشنبه و دوشنبه تعطيله!! سلام ! اميدوارم حال همتون خوب باشه و از اوقات تابستوني نهايت استفاده رو بكنين و مثل من حماقت نكرده باشين و زير بار كلاس هاي تابستوني نرفته باشين!!!! چند نكته اخلاقي كه در خاطره هيدن شده: 1- اگه تا حالا رمان بچه هاي بدشانس رو نخوندين و قصد دارين بخونين به حرف لموني اسنيكت گوش كنين و برين يه داستانه شاد بخونين كه باعث فرح بخش شدن اوقات تابستونتون شه!! 2- هيچ گاه به خاطره خواب از كلاس ورزشيتون نزنين!!! 3- هيچ وقت در كلاس ها درسي مدره شركت نكنين!!! 4- اگه دلتون خواست به اين وبلاگ يه سري بزنين دلم براش خيلي سوخت!!-5 http://www.alone-girl 14.blogfa.com/ 5- نظر بديد لطفا! فعلا
مسافرت چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند وعلت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. *************************************** من ناظرم . و از نظر خودم برگ چغندر.اما از نظر بچه ها من رییسم مخصوصا مریم!!!!!!!!! نمی دونم چرا همچین فکری می کنن؟!!!! توی وبلاگ هرکسی وظیفه ی ارسال پست های خاصی را دارد. اما من نه!!!!!برای همین این داستان و گذاشتم. امیدوارم خوشتون بیاد.
دلم تنگ شده... براي روزهايي كه رفتندو بر نمي گردند... روزهايي كه شايد در آن ها دل خيلي ها را شكوندم...
دلم تنگ شده... واسه روزهاي دبستان... روزهايي كه دنبال دليل براي خنديدن نمي گشتم... روز هايي كه از نون پنير خياري كه مامانم واسه تغذيه گذاشته بود شكايت مي كرد...
دلم تنگ شده واسه روزايي كه نمي دونستم اوتو مو چيه... واسه روز هايي كه مي تونستم هرچه قدر ميخوام به مامانم بگم دوست دارم بدونه اين كه منتظر باشم اونم بگه منم همين طور...
دلم واسه روزايي تنگ شده كه يه نوجوون 12 ساله واسه زندگي دنبال دليل نمي گشت... روز هايي كه قايمكي به بعضي چيزا فكر ميكرد... روزايي كه معني حزفايي رو نمي دونست و روش نمي شد از مامانش بپرسه...
دلم تنگ شده واسه روزايي كه آزادانه نفس ميكشيدم ... كه هر چي ميخواستم ميگفتم... كه معني عشق و محبت رو ميدونستم... كه احترام به بزرگتر رو درك ميكردم...
من چقدر دل تنگم... من چقدر روزهارو از دست دادم...
بسه زياد رفتيم تو فاز دپ!
مرسي از تو دوسته عزيز كه اومدي و وقتت رو با خوندن اين مطلب صرف كردي واقعا ممنون...
براي ارتقاي سطح مطالبمون به نظر تو دوست عزيز نياز داريم!!!
منتظريما!!!
كوچول
روزت مبارک از طرف همه ی بچه های خوشمل دنیا به همه ی بابا های گوگولی دنیا!!! بچه ها شماهم به بابا هاتون تبریک بگین. تو قسمت نظرات صفحه قبل 1 صفحه بعد درباره وبلاگ ![]() به وبلاگ ما چندتا خوش اومدي ما چندتا نوجوونيم كه جايي بهتر از اينترنت و وبلاگ پيدا نكرديم كه در حيطه ي مورد علاقمون فعاليت كنيم و با نوجوونهاي ديگه و طرز فكراشون آشنا بشيم... فقط يادت نره همه ي پست هارو بخون و براي هركدوم نظرتو بزار تا ما بدونيم چقدر پيشرفت كرديم و يه وقت پس رفت نكنيم جان مادرت گير نده به اين مطلب اول همه واسه اون نظر ميزارن!!! عقده اي شدم!!! منتظر كامنتت هستيم. ماچند تا... آخرین مطالب پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
|